HascoGame هاسکو گیم وب سایتی برای همه ی گیمیرها

نقد فیلم Cinema Paradiso

«سینما پارادیزو» را باید یکی از دیدنی‌ترین آثار سینمای ایتالیا خطاب کرد که هنوز بعد از ۳۰ سال، همه‌ی غم‌ها و شادی‌هایش را تمام و کمال، تقدیم مخاطبان می‌کند و درباره‌ی عشق، سینما و عشق به سینما، شاعرانه‌های زیادی برای گفتن دارد.

خلاصه‌ی کل فیلم‌سازی، حالا در هر ژانر و زیرژانری که باشد، چیزی نیست جز درگیر کردن احساسات مخاطب. شاید به همین سبب حتی استنلی کوبریک با داشتن یکی از پیچیده‌ترین و فلسفی‌ترین کارنامه‌های تاریخ سینما، یک بار به درستی گفته است که «فیلم، بیشتر از یک داستان، شبیه به یک قطعه‌ی موسیقی است؛ یا حداقل باید این‌طور باشد. باید تسلسل و دنباله‌ای از حالات روحی و احساسات باشد. موضوع، آن‌چه که در پس احساس و هیجان قرار می‌گیرد و حتی معنی، همگی بعد از تحقق پیدا کردن آن زنجیره‌ی احساسی می‌آیند». «سینما پارادیزو»، مصداق بارز همین جمله است. مصداق بارز این که فیلم‌ها در واقع چه چیزهای جادویی و شیرینی هستند و هر مخاطب قبل از هر چیز، باید از آن‌ها چه درخواستی داشته باشد. به همین دلیل در عین ساخته شدن اثر در سینمای غیر انگلیسی‌زبان، تعلقش به سال‌ها قبل و خیلی چیزهای ظاهرا بازدارنده‌ی دیگر، نه فقط سینماروهای حرفه‌ای که حتی مخاطبان عام سینما، هنوز به تماشای آن می‌نشینند. چرا که جایگاه اثری مثل «سینما پارادیزو»، برآمده از چیزی نیست جز احساساتش. البته که این ابدا به معنی ضعف فیلم در بخش‌هایی مثل معناسرایی و کارگردانی نیست. اما حقیقت آن است که بینندگان همیشه این فیلم را به یاد خواهند داشت، چون در سکانس پایانی‌اش طوری از سر شادی و شوق اشک می‌ریزند که شاید فرصت انجام چنین کاری در هیج فیلم دیگری، به این شکل تقدیم‌شان نشود.

قصه‌ی Cinema Paradiso، درباره‌ی کودکی با نام سالواتوره دی ویتا یا توتو است. کودکی عاشق سینما که هر روز با نهایت شوق و هیجان به سینما پارادیزو، تنها سالن سینمای نزدیک به محل زندگی‌اش می‌رود و فیلم می‌بیند و تا جایی که بتواند، پایش را به اتاق آلفردو، آپاراتچی سینما هم باز می‌کند. قصه‌ی عشق توتو به سینما، آن‌قدر دقیق به تصویر کشیده می‌شود که مخاطب در طول فیلم، هرگز به خودش جرئت زیر سوال بردن باورهای او نسبت به این مدیوم را نمی‌دهد. توتو نوارهای فیلم‌ها را جمع می‌کند، از نگاه کردن به آن‌ها لذت می‌برد و از هر فرصتی برای قدم گذاشتن به درون اتاق کار آلفردو و یاد گرفتن تمام کارهای او برای پخش کردن فیلم در سینما، استفاده می‌کند. در عین آن که این علاقه و شور و هیجان توتو، بدون ضرر هم نیست و سرزنش‌های پایان‌ناپذیر مادرش و بسیاری از اشخاص دیگر را در کنار حوادث تلخی که بدون شک اتفاق افتادن‌شان ارتباط‌های غیرمستقیمی با عشق او به هنر هفتم دارند نیز، تحویل وی می‌دهد. ولی او گوشش به هیچ چیزی بدهکار نیست و فقط می‌خواهد هر روز بیشتر از قبل، پا به اعماق اقیانوس فیلم‌ها بگذارد.

فیلم‌نامه‌ی اثر، با رعایت کامل ترتیب زمانی، سه بخش از زندگی توتو را به تصویر می‌کشد؛ کودکی، جوانی و میان‌سالی. همه‌ی این بخش‌ها هم در عین خدمت به تصویر بزرگ و کلی ترسیم‌شده توسط فیلم‌ساز، می‌توانند به عنوان آثاری مستقل از یکدیگر نیز ستایش شوند. در بخش اول داستان، مخاطب توتو و تمام علاقه‌اش به سینما را می‌شناسد و در بخش دوم، قصه‌ی درگیر شدن او با عشقی شاید بزرگ‌تر و خطرناک‌تر و سوزاننده‌تر و صد البته هیجان‌انگیزتر از علاقه‌اش نسبت به فیلم‌های ژلاتینی حاضر در اتاق آپاراتچی‌ها، به تصویر کشیده می‌شود. بخش پایانی هم درباره‌ی هر دوی این‌ها است. درباره‌ی آن که رسیدن به یکی از علایق، بر روی دیگری چه تاثیری دارد و انسان‌ها چه‌قدر موجودات کوچک و ساده و پرشده از عشقی هستند. درباره‌ی فراموش شدن خیلی چیزها در پس گذر سال‌ها و صد البته فراموش نشدن مواردی اندک که تا ابد وجود انسان را جلا می‌دهند یا می‌سوزانند. «سینما پارادیزو»، به عنوان یکی از بهترین نکات مثبتش، همین تضادها را ارائه می‌کند و به جای وادار کردنِ مخاطب به فکر درباره‌ی چنین چیزهای تلخ و شیرین و عجیبی، وسط روایت درگیرکننده‌اش چاره‌ای به جز اندیشیدن به آن‌ها برای‌تان باقی نمی‌گذارد.

شخصیت‌پردازی‌های فیلم، در بالاترین سطح ممکن هستند و البته در بسیاری مواقع در جلوه‌ای بالاتر از تک به تک اشخاص، معنی می‌شوند. به عبارت بهتر در دنیای «سینما پارادیزو»، توتو، سالن سینما، مردم یک شهر کوچک در دوره‌ی تاریخی مشخصی درون کشور ایتالیا، مادر توتو، النا، آلفردو و خیلی‌های دیگر، همه و همه به یک اندازه لیاقت خطاب شدن با لفظ «شخصیت» را دارند. چون مثلا خود سالن سینمای شهر یا همان سینما پارادیزو، ابدا عنصری بدون کنش و تغییر در داستان نیست و مثل مابقی شخصیت‌ها، بزرگ می‌شود، متفاوت می‌شود، آسیب می‌بیند و فرصت ترمیم شدن را پیدا می‌کند. جلوه‌ی معرکه‌ی تعامل مردم شهر با سینما که در طول زمان تغییری محسوس و شاید ناراحت‌کننده دارد، باعث می‌شود که صندلی‌ها و محیط آن را به عنوان انسانی پرشده از علایق ببینیم که بعد از پشت سر گذاشتن کودکی به جوانی می‌رسد و آخر هم در پیری، با همگان خداحافظی می‌کند. در جایی از دقایق آغازین فیلم، به خاطر یک اتفاق، سینما پارادیزو خراب می‌شود و چهره‌ی مغموم مردم شهر، نشان از آرزوی آن‌ها برای بازگشایی آن دارد. طوری که مخاطبی که اندکی قبل خنده‌ها و شادی‌ها و لذت‌های بی‌پایان این انسان‌ها در سالن سینما را تماشا کرده است، ناگهان به خود می‌آید و می‌بیند که سینما پارادیزو، تنها قسمتی از جهان آن‌ها است که خوشحال‌شان می‌کند. بهشت آن‌ها، جایی که می‌توانند انواع و اقسام شادی‌ها را درونش بیابند و مکان مقدسی که تخریب شدنش، تلخی زندگی مردم جنگ‌زده‌ی ایتالیا را دوچندان می‌کند. همین موضوع اما سال‌ها بعد هم تکرار می‌شود. این بار به سبب وجود یک تلویزیون در خانه‌ی هر نفر و عدم استقبال مردم از سینما، پارادیزو را بالاخره خراب می‌کنند. ولی این‌دفعه خبری از گریه و غم آن‌چنانی نیست. شاید قدیمی‌ترها در چهره‌شان غم پایان‌ناپذیری را به نمایش بگذارند که نشان از حسرت از بین رفتن تمام شادی‌های دوران جوانی‌شان دارد، ولی جوان‌ها و نوجوان‌ها، با دیدن صحنه‌ی تخریب سینما پارادیزو همان‌قدر می‌خندند که در گذشته مردم این شهر، به دیدن فیلم‌ها در سینما می‌خندیدند. طوری که مخاطب هم با دیدن سکانس‌های دردناک فیلم احساس ناراحتی و خوشحالی را در کنار یکدیگر لمس کند و حرف واقعی و به غایت شیرین فیلم‌ساز را که می‌گوید دنیا همیشه برای ساکنانش جذابیت‌هایی خواهد داشت، بشنود.

با این اوصاف، وقتی یک مکان از مکان‌هایی که فیلم در آن‌ها جریان‌یافته است، در دنیای «سینما پارادیزو» فرصت دریافت چنین پرداخت احساسی و بلندمدت و معرکه‌ای را پیدا می‌کند، دیگر عجیب نیست که همه‌ی کاراکترهای آن در حد و اندازه‌ی فوق‌العاده‌ای پخته و دوست‌داشتنی به نظر برسند. به همین سبب، بازی‌های راضی‌کننده و در بعضی بخش‌ها سرتاسر ایده‌آل نقش‌آفرین‌های فیلم در کنار همین شخصیت‌پردازی قوی، به اثر جوزپه تورناتوره شیمی‌های فوق‌العاده‌ای می‌بخشد که تک به تک‌شان بر پایه‌ی بحث‌های تماتیک و به خصوصی شکل گرفته‌اند. از رابطه‌ی پدر و پسر مانند آلفردو و توتو، تا قصه‌ی عاشقانه‌ای که مابین النا و او به وجود می‌آید و حتی ارتباطاتی که فرعی‌ترین شخصیت‌ها با یکدیگر دارند، همه و همه جنس به خصوصی از احساسات و باورها و تفکرات را ارائه می‌کنند. طوری که هیچ کاراکتری در دنیای فیلم مصنوعی جلوه نکند و تصویرسازی‌های واقع‌گرایانه‌ی محصول، در ظواهر حقیقی و بدون اغراق شخصیت‌ها به اوج خود برسد.

البته بخشی از باورپذیری فیلم، به تصویرسازی‌ها و روایت تاریخی آن مربوط می‌شود. جایی که در آن تصویری از یک شهر کوچک ایتالیایی در بخشی مشخص از تاریخ را تماشا می‌کنیم و همه‌چیز برای‌مان حکم فرصتی برای دیدن همین مکان و زمان به خصوص را هم پیدا کرده است. از ساختمان‌های خرابه‌ی شهر، تا نحوه‌ی زندگی کردن مردم و خیلی چیزهای دیگر، با آن که هرگز در مرکز توجه فیلم‌ساز قرار نمی‌گیرند، همواره در پس تمامی ماجراها حضور دارند و مخاطب را به سمت اثر می‌کشند. طوری که توده‌ی مردم و فضاسازی‌ها و معماری‌ها هم برای مخاطب تعاریف خاص خودشان را پیدا می‌کنند و حتی ارتباط ساکنان شهر با رخداد تلخی مثل جنگ نیز حساب‌شده و دوست‌داشتنی به تصویر کشیده می‌شود. روایت تاریخی دقیق کارگردان، جلوه‌ی کمالش را نه در به تصویر کشیدن همه‌چیز، که در دادن اطلاعات گزیده‌شده و پراهمیت نشان‌مان می‌دهد و همین سبب پذیرش بیشتر و بیشتر اثر، توسط انواع و اقسام مخاطبان می‌شود. مثلا در قسمتی از فیلم، آلفردو موقع صحبت با توتو به او می‌گوید که من مرد خوش‌شانسی نبودم چون وقتی به دنیا آمدم با یک جنگ مواجه شدم و وقتی بزرگ شدم، با یک جنگ دیگر. ماهیت این جنگ‌ها، اسامی‌شان و هیچ‌چیز دیگری درباره‌ی آن‌ها، نه از زبان آلفردو که از زبان هیچ شخص دیگری هم بیرون نمی‌آید. چون اصلا مهم هم نیست. تنها نکته‌ی قابل لمس برای تمامی تماشاگران زندگی کردن این انسان‌ها مابین دو جنگ گوناگون است و از قضا دریافت اندک اندک ولی حساب‌شده‌ی اطلاعات تاریخی، لذت مزه کردن‌شان مابین طعم‌های مختلف و خواستنی روایت فیلم را بیشتر هم می‌کند.

توجه فیلم‌ساز به مفهوم آفرینش احساس در وجود مخاطب، در همه‌ی بخش‌های اثر او به چشم می‌خورد. مثلا در یکی دیگر از قسمت‌هایی از فیلم که تصویر جذاب و بامزه‌ای از گذشته‌ی بخشی از ایتالیا را تقدیم‌مان کرده است، ما لحظه‌ی امتحان دادن بچه‌ها و ورود ناگهانی چند بزرگ‌سال را که در مدرسه‌ی شبانه در حال تلاش برای سوادآموزی هستند می‌بینیم که همزمان احساساتی مانند خجالت، خنده، اندکی ناراحتی و همه‌ی این‌ها را تحویل‌مان می‌دهد. در همین برخورد احساس‌محور، رابطه‌ی سالواتوره و آلفردو هم به طرز دیوانه‌واری تغییر می‌کند و بیننده موازی با دریافت قابل لمس حقایقی از گذشته‌ی یک کشور، به سبب قرار گرفتن در موقعیت و احساس هم‌ذات‌پنداری با کاراکترها، آن‌ها را بهتر از گذشته نیز می‌فهمد یا به بیان عامیانه‌تر، عاشق‌شان می‌شود. عاشق سادگی‌شان. عاشق این که آلفردو و توتو چه‌قدر ارتباط باورپذیر و در عین حال دوست‌داشتنی و آرامش‌بخشی دارند. خبر فوق‌العاده هم چیزی نیست جز آن که در جهان Cinema Paradiso، تا دل‌تان بخواهد از این سکانس‌ها پیدا می‌شوند.

شاید تنها ضعف قابل اشاره‌ی فیلم البته برای مخاطبان امروز، مقدمه‌پردازی‌های طولانی آن در قسمت‌های مختلفی از داستان باشد که به سبب عدم پیوستگی مستقیم سه خط زمانی، تنها می‌تواند عده‌ی مشخصی از تماشاگران را اذیت کند. البته «سینما پارادیزو» ابدا در لحظه‌هایی که می‌خواهد برای رسیدن به بهترین و ماندگارترین دقایقش زمینه‌سازی کند هم خسته‌کننده نمی‌شود و فقط صحبت بر سر این است که جنس روایتش در آن لحظه‌ها، احتمالا به مذاق عده‌ای از تماشاگران جدیدتر روز که رابطه‌ی آن‌چنان مثبتی با سینمای کلاسیک ندارند، خوش نمی‌آید. هرچند که برای بسیاری از این افراد هم فیلم به سختی حوصله‌سربر می‌شود و کیفیت بالای دیالوگ‌ها، فیلم‌نامه و درک تمام‌قد شخصیت‌ها، همه و همه همواره برای تماشاگر، دوست‌داشتنی به نظر می‌رسند.

روایت و جلوه‌ی تصویری قصه‌ی «سینما پارادیزو»، وام‌دار کمدی‌های چارلی چاپلین و باستر کیتون، بخش زیادی از سینمای درام کلاسیک هالیوود و صد البته قسمت‌های بزرگی از تاریخ سینمای کشور خود فیلم‌ساز، یعنی ایتالیا است. طوری که ترکیب شدن غم و شادی کاراکترها در بعضی بخش‌ها از آن یک تجربه‌ی کمدی‌درام می‌سازد و در بسیاری از قسمت‌های دیگر، مخاطب سینماشناس با دیدن سکانس‌های پیوندخورده با موسیقی‌های فوق‌العاده و به خصوص فیلم، به یاد آثاری شاخص و تحسین‌شده از سینمای بزرگ ایتالیا می‌افتد. اما منظور از این توصیف، خلاقانه نبودن تصویرسازی‌های اثر نیست و صحبت تنها بر سر تاثیر مثبت و خواستنی عده‌ای از محترم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما در شکل‌گیری Cinema Paradiso است.

کارگردانی جوزپه تورناتوره، فارغ از عملکرد فوق‌العاده‌اش در فضاسازی‌های گوناگون فیلم و خلق پرتره‌ی بزرگی از زندگی یک انسان که به عنوان نمادی از تمام آدم‌ها جلوه‌ی جنگیدنش مابین علاقه‌های گوناگون بر پرده‌ی نقره‌ای دیده می‌شود، در روایت تصویری قوی و قاب‌بندی‌های ساده ولی بی‌اشکال فیلم، به چشم می‌آید. افزون بر آن، مهم‌ترین ویژگی تصویری ساخته‌ی تورناتوره، استفاده از لوکیشن‌های متعدد ولی محدودشده به شکلی است که مخاطب نه هرگز از دیدن مداوم یک مکان احساس زدگی کند و نه ناراحتِ نگاه انداختنِ نصفه و نیمه به بخش‌هایی جذاب از لوکیشن‌های اثر باشد. از میدانی که مردم درونش جمع می‌شوند و فیلم می‌بینند، تا خود سینما و حتی اردوگاه جنگی که صرفا نزدیک به چند دقیقه از داستان در آن جریان پیدا کرده است، به شکلی معرکه تصویر شده‌اند. این وسط شاید مهم‌ترین نقطه‌ی قوت کارگردانی فیلم، استفاده از لحن‌های گوناگون در بخش‌های مختلف آن به شکلی باشد که هیچ‌کسی را آزار نمی‌دهد. «سینما پارادیزو» حتی در سرعت تعریف کردن قصه‌های مختلفش نیز تفاوت‌های آشکار و به درد بخوری دارد و آن‌قدر دوست‌داشتنی از قواعد اصلی سینمایی استفاده می‌کند که حتی اگر مطالعه‌های زیادی درباره‌ی علوم فیلم‌سازی داشته باشید و به سراغش بروید، مشاهده‌ی داستان‌گویی تقریبا سه‌ساعته‌اش (در نسخه‌ی کارگردان) می‌تواند حکم مرور خارق‌العاده‌ی اطلاعات‌تان را پیدا کند.

یک فیلم‌نامه‌ی قدرتمند و دقیق با پیوند به افسانه‌های زیبا و بخش‌هایی پراهمیت از تاریخ یک مدیوم، روایتی که ذهن‌تان را تا مدت‌ها درگیر خود می‌کند و باعث می‌شود که بارها از خودتان بپرسید که چگونه ممکن بود به حالت دیگر و بهتری پیش برود، داستانی مرتبط با احساسات انسانی و جریان‌یافته در بستر حقایق تاریخی، ماجرایی که علایق یک انسان را به شکلی کمال‌گرایانه در برابر یکدیگر می‌گذارد، شهری که آدم در اتمسفر آن نفس می‌کشد، سینمایی که با همه‌ی سادگی و حتی زشتی بعضی چیزهایش دوست دارید در آن به تماشای برترین آثار کلاسیک تاریخ هنر هفتم بنشینید و قصه‌ی پسری که در میان‌سالی با گریه کردن به خاطر قسمت‌های حذف‌شده و بریده‌شده و شاید در نگاه خیلی از مردم بی‌اهمیت چند فیلم، به آرامش می‌رسد. چرا؟ چون تمام مسیر شگفت‌انگیز و تلخ و شیرین زندگی‌اش را در پس لحظاتی به دست آورد که از شدت علاقه‌اش به سینما، تک‌تک آن شات‌ها را مقابل چشمانش می‌گرفت و با هیجان، جادوی هنر هفتم را نگاه می‌کرد. ورای همه‌ی این توصیفات و حرف‌ها و بیان جملاتی که خیلی‌ها حقیقت داشتن‌شان را تایید می‌کنند، همین‌قدر بدانید که هر دوست‌دار سینما، باید حداقل یک بار «سینما پارادیزو» را ببیند. نه فقط به خاطر لذتی که از دیدن خود فیلم می‌شود برد و بیشتر به خاطر آن که بعد از رویارویی با دقایق دل‌نشین و آرامش‌بخش آن، ارزش کل سینما و هنر هفتم، در ذهن‌مان دوچندان می‌شود.

منبع:زومجی

 
 

 

 

 

 

 

 

 
  • MERCADO
  • یکشنبه, 04 شهریور 97


بیشتر بخوانید :


مشاهده سایر نظرات تعداد نظرات ( 0 )
{{com.user.name}} مدیرسایت

{{ com.content }}

{{ com.create_at }} پاسخ دادن شما به عنوان مدیر اگر مایل به حذف هستید کلیک کنید
{{ans.user.name}} مدیرسایت

{{ ans.content }}

{{ ans.create_at }} شما به عنوان مدیر اگر مایل به حذف هستید کلیک کنید

مطالب پیشنهادی